چهارشنبه، خرداد ۳

دوماهانه !!!!


اوه ، دوماه بیشتر از آخرین پست گذشته است. این یعنی دو ماه بیشتر گذشته است از سال نو و من ننوشته ام. پس انگاری آی باید حرف زد آی حرف زد. اوممم اوکی همه را می نویسم تا جایی که یادم باشد...

یکم؛ اندر احوالات نوروز : امسال شب عید همه ما دانشجویان جمع شدیم در سالنی که همیشه برای مراسم خودمانی میگیریم  که به یاد و برای پاسداری ازسنت سرزمین مادری، سال نو را همه با هم جشن بگیریم. اینجا سال نو در ساعت 2:15 بامداد  سه شنبه بود. از ساعت  نه شب دوشنبه به سالن  رفتیم و چون مجلس بی ریا بود ،حس خوبی داشت. چطور بگویم یک چیزی بود مثل  یک عالم نوه ی هم سن و سال وقتی خانه ی مادربزرگ ها جمع میشوند. بازی ، جیغ ، دست، رقص ، عیدِ عید بود. مثل قدیم ها. و از آنجایی که آن موقع سال اینجا آخرین هفته های ترم است همه ی کارهایمان بدو بدو بود. دیدیم ما که وقت نداریم سنت به جا آوریم پس 10 نفر مسئول پخت سبزی پلو شدند و یک عالم تن ماهی با ماست و نان و پنیر و سبزی خوردن و دوغ گرفتیم. و آی چسبید آی چسبید . بویژه ته دیگ هایش آن هم وقتی موقع سرو دستبرد بزنی. خلاصه تا تحویل همه به شادمانی گذشت. امسال برخلاف سال پیش که من همان روز اول و دوم فروردین 30 ساعت پیاپی بیدار بودم ، امسال روز یکم را به دانشگاه نرفتم و این خانواده ی کانادایی ام را هم برای شام عید دعوت کردم و سبزی پلو ، ماهی و ترشی ، ماست و سالاد و خلاصه مثل ایران. خیلی خوششان آمده بود عاشق ترشی و مدل غذا خوردن ما شده بودند. جمعه هم که مراسم ویژه نوروز ایرانی بود که باز از دکور و سبزه و هفت سین گرفته تا اجرا و موسیقی و نمایش و رقص سنتی همه با تلاش ما دانشجویان سرخوش بود. دوستان کانادایی و اینترنشنالمان هم خیلی خوششان آمد بویژه قسمت رقصش را....

دوم؛ پس از نوروز: نوروز تمام شد و تمام حال و هوای مربوطه اش و باز کار و کار و  درس و پروژه و ددلاین . همان روزهایی که حتا فرصت نداری خودت را در آینه بنگری. روزهایی که با تمام وجود دلمان میخواست زود بگذرد ...

سوم؛بعد از ددلاین ها: و بالاخره زمان خنده ما هم فرا می رسد. و این خنده دوچندان میشود زمانی که شروع واقعی بهار در این مکان باشد. برای یک کنفرانس باید به مونترآل می رفتیم. دوستمان در تورنتو نیز دعوتمان کرده بود ما هم یک تیر و دونشان کردیم و سفری 9 روزه به کبک سیتی ، مونترآل و تورنتو داشتیم. جای همه خالی خیلی خوش گذشت خیلییییییییییی. برای ما سفر به مونترآل و تورنتو تنها جنبه ی دیدنی های زیبای کانادا را به همراه ندارد ، شور و حالش به گونه ایست که گویا میروی ایران. بویژه در تورنتو. یعنی از هرنوع رستورانی که هوس کنی ، چه کباب و باقلا پلو با ماهیچه باشد ، چه میرزاقاسمی و کباب ترش و کوفته تبریزی،چه بریانی و حلیم باشدو چه حتا کله پاچه. همه و همه را می یابی . نمیدانید چه حسی دارد وقتی گوجه سبز ، چغاله بادام ، آلبالوی خشک ، انواع آلو ، لواشک ، شمشک ، مربا ، بستنی سنتی ، فالوده شیرازی ، رولت ، زولبیا وبامیه و از همه مهمتر کتابفروشی ایرانی با تمام آن بوی کتابفروشی های ایران و تنوع بسیارش ، کتاب های قابل چاپ و غیر قابل چاپ در ایران . وای که چه حالی دارد. ولی خب قیمتها بیشتر از 5 برابر ایران . در کل سفر خوب و خوش زمانی بود.

چهارم ؛بهار آمد: این هفته دوشنبه تعطیل بود و ما به اصطلاح لانگ ویکند داشتیم. هوا هم که خوب. جمعی از دوستان که سال گذشته فارغ التحصیل شده و به شهرهای دیگری نقل مکان کرده بودند هم برای جشن فارغ التحصیلی آمده بودند. این بود که باز دیدارها تازه شد و جمعمان جمع و تصمیم گرفتیم همه با هم به اولین باربیکیوی امسال برویم. هوا عالی بود و بسیار خوش گذشت و البته چون زمستان طولانی بود و همه چیز را فراموش کرده بودیم همه مان حسابی آفتاب سوخته شدیم...

 پ.ن : اگر فرصتی بود چند عکس را در پست های آینده آپلود میکنم. اگر باز نروم نا چند ما بعد...

۲ نظر:

محمود گفت...

سلام...
تنبلی نکن و زودتر بنویس...
و امیدوارم نوشته ها همیشه به همین شادی باشن و پر از انرژی...
خیلی با تاخیر سال نوت هم مبارک :)

maryam.E گفت...

خوشالم که خوب و خوشی