پنجشنبه، مرداد ۱۹

کوه ، دریا و تولدی دیگر


حساب کرده ام شش سال و اندی میشود که وبلاگ مینویسم  . نه مرتب و حرفه ای ولی جایی است که نمی شود ازش گذشت و بی خیالش شد حتا اگر یک سال کامل به روزش نکنی. جایی است که تاحدودی ذهن و دلت را فریاد می کنی بدون نگرانی از قضاوت کسی. شاید هم اصلا خوانده نشوی ولی حس خوبی است. بنویسی از احساساتت , انگیزه هایت ، دلهره هایت، شادی هایت ، روتین هایت ، خاطراتت ؛ گاهی خیال می کنی که به خاطرت می ماند همه این روزها ولی نه لذت و حظی که از خاطراتت داری برجای می ماند و نه اندوهی که در مشکلاتت داری . جزئیات فراموش می شود . اینجا شاید بشود کمی بیشتر ثبتش کرد حداقل خاطرات خوش را. شاید بازخوانی اش روزی خیلی لذید باشد...

این تابستان دو کمپ رفته ایم. کمپنگ و خوابیدن در چادر و برپا کردن آتش و پیدا کردن هیزم همان هاست که همیشه  جایی در خیالات و رویاهای کنج های ذهن من اشغال کرده است. دو شب رفتیم چادر زدیم در دل کوه. بلند ترین نقطه ی ایالت. حال نه اینکه فکر کنید در ارتفاعاتی چون البرز رفته باشیم. بلند ترین قله 800 متر ارتفاع داشت ولی مسیر پرپیچ و خم و پر از صخره بود. سه قله در یک روز. و مناظری بکر. از 10 صبح تا 7 شب در حال کوهنوردی بودیم و بعد که برگشتیم تازه شروع کردیم به کباب درست کردن روی هیزم. خیلی هم سرد بود در وسط تابستان 10 درجه سانتیگراد.

این هفته هم به اصطلاح خودشان لانگ ویکند بود و چه بهتر از جزیره ی پرنس ادوارد؟. آنجا به یاد همه تان بودم. انگار که لحظه لحظه ی سریالهای قصه های جزیره و آن شرلی را درک کنی. به دهکده ی اونلی و همینطور خانه ی آنه هم رفتیم جای همه خیلی خالی بود. بافت قدیمی و زیبای جزیره کاملا رویایی بود حداقل برای ما ایرانی ها. و خیلی هم سفال و کلاه های رنگ و وارنگ و لباس های خنک ساحلی و یک عالم بستنی فروشی با شیر تازه ی گاو. و پل معروف اتصال ایالت نیوبرانزویک و پرنس ادوارد که سال 1997 بهره برداری شد و قبل از آن با فری باید به جزیره می رفتند و این یکی دیگر از صحنه هایی بود که از این دوسریال در ذهنم بود. و صدای امواج ساحل که مانند همیشه از بهترین لذت های من بوده از بچگی. همه چیز عالی بود ...

و هنگام بازگشت که روز تولدم بود همان 16 مرداد خودمان در بدو ورود به شهر خانواده ی کاناداییم سورپرایزم کردند و این غیر منتظره بود. چرا که امسال به خاطر کبیسه بودن سال ما در تقویم شمسی یک روز جلو تریم یعنی تولد میلادی من 7 آگوست بود که سه شنبه باشد و من در روز دوشنبه انتظار سورپرایزی آن هم از جانب کانادایی ها نداشتم و مادر و پدر خودم هم که تا ساعت 2 صبح بیدار مانده بودند که من برسم و تولدم را به موقع تبریک بگویند.  آرزو کردم که سال آینده اینجا پیش من باشند...


  

۲ نظر:

¤*• دی ماهـ.ـی خـ.ـانـ.ـوم ¤*• گفت...

سلاااااااام دوست قدیمی و عزیزم خوبی خانومی؟
چقدر دلم برات تنگ شده بود چه خوب کردی اومدی گلم :-*
تولدت هم مبارک باشه با تاخیر. ایشالا بهترین سال عمرت باشه عزیزدلم :-*
رمز رو برات ایمیل کردم خانوم گل :)

آذین گفت...

عکس های جزیره رو بذار ببینیم :D