جمعه، مهر ۲۴

روزمرگی های اینجا


این روزها زیبایی منحصر به فرد امریکای شرقی( قاره) ، با طیف گسترده ی رنگ قرمز ، از زرد و نارنجی زیبا تا بنفش و ارغوانی به شدت مرا مجذوب خودش نموده . این اواخر در ایران زندگیم زیاد جالب نبود ، هرشب که میخواستم بخوابم شادمان بودم که روزی دگر به خوشی گذشت و صبح روز بعد باز میگفتم وای باز روز از نو . البته بی شک بلا تکلیفی از نتیجه ی ویزا هم مزید بر علل بوده ولی اینجا هنوزبرایم پر از هیجان وتازگی است ، حتی در آرامشش । هر صبح چشمم را که باز میکنم از شروعی نوین شادمانم و هر شب منتظر صبحی دگر...


هوای اینجا این روز ها از (2-) یا(3-) تا 8 درجه در روز متغیر است . حرکت از دیگر تغییرات زندگی است این روزها . نشده روزی دو ساعت پیاده راه نروم ،البته این ها احتمالا تا ماه آینده بیشتر دوام نمی آورد . همه ی وسایلم رابا خود آورده ام جتی سازم را ،ولی قلم های خطم جا مانده ، باید به مادرم بگویم پست کند .


نوشتن ،از دیگر کارهایی است که این روزها زیاد انجام میدهم . یک دفتر خاطرات که مدل دفترهای خیلی قدیمی ساخته شده ، دارم که در صفحه ی اولش یکی از عکس هایم را چسبانده ام و همه ی خاطراتم را در آن مینویسم . این کار چند حسن دارد ؛ یکم آنکه دستخط فارسی ام مخدوش نمیشود . دوم آنکه نوع نگارش نیاکان فراموش نمیگردد . سوم، که البته این شاید تنها در مورد من صادق باشد؛ بوی خاصی است که از آن استشمام میکنم و آن ،دقیقا بوی اول مهر است و مرا برای ادامه ی زندگی به وجد می آورد . وآخرین و شاید مهمترین علت اینست که من نمیتوانم همه چیز را داخل وبلاگم یا لا اقل این وبلاگ بنویسم زیرا روند خاصی را دارا شده و حوصله و علا قه ای هم به اسباب کشی ندارم و نیز بعضی خاطرات خیلی خصوصی است .


این روزها همان اهداف پیشینم که دستیابی بهشان اصلا آسان نیست را بیشتر در سرمی پرورانم ولی آن را قابل دسترس تر میبینم ، این یعنی اعتماد به نفس از دست رفته ام در حال بازگشت تدریجی است شاید...


این کتاب های برایان تریسی را میخواهم امتحان کنم ، به نظر برای تقویت اراده کارساز است.

۳۰ نظر:

Mody گفت...

به به! چه عالی! بنظرم الان حداکثر استفاده رو باید از دیدگاه مثبتت به زندگی ببری.
خاطره نویسی هم خیلی خوب است، مخصوصاً به دست خط خود آدم، دستخط هم خودش نوعی خاطره است. نمی دانم تجربه اش را داشتی یا نه، ولی یک توصیه اینکه اگه هر روز نمی نویسی حداقل هر هفته یکبار دفترت رو آپ بکن.

Dastanak گفت...

سلام
چون شما رو از قبل می شناسم پسوورد رو تقدیمتون می کنم.
سپاس از حظورتون

با این آی دی ایمیل بزنید
dastanak@gmail.com

زنجبیل بانو گفت...

سلام پکاه جان . امیدوارم همیشه این شادی و اعتماد به نفس و تازگی برات بمونه . راستی به خدا من خیلی چیزها میخورم ها !! مثلا الان ارزو کردم کاش این قورمه سبزی خوشگل تو اینجا بود من میخوردمش . ساعت 1 شبه دیگه حال ندارم درست کنم . عکسشو دیدم دلم خواست):

زنجبیل گفت...

راستی امیرکای شرقی هستی بالاخره یا مثل من پیش خرسهای قطبی؟ :D

سارا گفت...

سلام پگاه جان، براستي خوشحالم كه پس از مدتها حس خوبي داري . ميدوني در علم روانشناسي تغيير محيط زندگي يكي از عوامل بازيابي اعتماد به نفس است ؟ خيلبي عاليه كه حس ميكي به آرزوهايت نزديك تر شدي ...

استوانه گفت...

خوشحالم که شاد و راضی هستی و از لحظاتت داری استفاده می کنی.
کتابهای برایان تریسی هم بد نیست اما اگر بخوای ریشه ای تر کار کنی من آنتونی رابینز رو پیشنهاد می کنم.

اردیبهشت گفت...

به گروه اصفهان شناسی اردیبهشت هم سر میزنی؟

محمد جواد ( مکانیکار ) گفت...

سلام.به نظر ایام خوب و خوشی رو سپری می کنید. دعا می کنم ایام پردوام و همیشگی بماند و زندگی به کامتان شیرین چون گذشته.
همیشه زندگی در فرامرزهای ایران برایم جالب بوده و خاطراتش خواندنی. انشالله که ما را با نوشتن این خاطرات و جزییات مکانی که زندگی می کنید و مردمی که برخورد دارید با حال و هوای انجا بیشتر اشنا کنید.
خوش باشید.

قطره باران گفت...

در شادی من سهیم باش...منتظرم

مریمی گفت...

این روزها داییم رو که بعد از سی سال یه سفر یک ماهه اومده دیدم. اونقدر دیدنش برامون جذاب بود که الان که میخواد بره افسردگی گرفتم. چیزی که خیلی بیشتر از هر چیزی در اون توجهمو جلب کرده اینه که اون یه آدم معمولی با تحصیلات معمولی و شغل معمولی توی آمریکا و با سن بالاتر از بقیه ی خواهر و برادرهاش چقدر شاده روحیه داره ورزشکاره و...
چی کار میکنیم با خودمون تو این خراب شده؟ :))

marco گفت...

دقیقا کجایی؟
خاطرات! آره خاطرات...بیشتر از این چی بگم؟

آنا گفت...

كار خوبي ميكني مينويسي خيلي خوب.برايان تريسي رو هم جدا بهت پيشنهاد ميكنم

صدرا گفت...

در نزدیکی های قطب بیشترین اتفاقی که ممکنه بیفته یخ زدگی افکار می باشد که این کاری که شما می کنی یکی از راه های خیلی خوب برای جلوگیری از این یخ زدگیست.
گرچه آشنایی ندارم باهات اما دلم گرفت از اینکه رفتی، اصولا هرکی از این خراب شده میره من دلم می گیره، واقعا نمی دونم چرا!

ناشناس گفت...

سر صبحی منم کلی حس خوب پیدا کردم
چه عالی نوشته بودی.مخصوصا رنگها!!!
امیدوارم این حست مدام بیشتر شه

قیفی گفت...

اون پایینی من بودم

قیفی گفت...

ببخشید اون بالایی من بودم

بهزاد گفت...

سلام خوندن این کتابا برای یه مدت کوتاهی کارسازه! نهایتا دو سه هفته :))مخصوصا اون کتاب قورباغه رو قورت بده!!!

شهربانو گفت...

من هم نوشتن رو دوست دارم چه خاطره چه روزنوشت یا قصه. نوشتن موجب ارامش روحی میشه

pouyan گفت...

jaleb bood azizam
man mikhunam webloget ra vali forsate neveshtane nazar nadaram

مالزی نشین (مانیا) گفت...

ایشالا به همهههههههه اهدافت برسی

مالزی نشین (مانیا) گفت...

ایشالا به همهههههههه اهدافت برسی

Unknown گفت...

سلام، خوبی ان شاء الله؟
منظورت از امریکای شرقی همون امریکای شمالیه دیگه نه؟
آدمی که از خونه و زندگیش دور میشه حتی اگه به دلخواه خودش هم بوده باشه بازهم همه چیز رو با خونه مقایسه می کنه و یه بهونه واسه دلتنگی خودش جور میکنه.
سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل/ بیرون نمی توتن کرد الا به روزگاران

سانیا گفت...

این روزها و هزار رنگ و هزار حس
چه خوب که مثل نور در رگهات حس نرم پاییز جاریه...

علی گفت...

التماس دعا D:

باد صبا گفت...

سلام
خيلی نوشته خوبي بود.
ممنون که خوشحالمان کرديد
به اميد فردايي بهتر

مانی گفت...

ازین لذت نو به نو شدن هر روزت غافل نشو که دیریابه و کمیاب!
---
راستی احساس کردم داری اعتراف می‌کنی که یه وبلاگ دیگه هم داری! جداً رمز موفقیتت چیه؟ من به همین یه دونه هم اون جوری که باید نمی‌تونم برسم!
یعنی چه جوری می‌تونی هم ایمیل‌هاتو چک کنی و هم فیس بوک و هم این وبلاگ و هم اون وبلاگ رو و هم بنویسی و هم بخونی؟!

مانی گفت...

راستی در جواب سؤالت:
یک کمی مریض‌احوالم.
و یک کمی هم دل و دماغ دارم!
و یک کمی دیگر هم، هی به در بسته می‌خورم!

مانی گفت...

در متن قبلی "دل و دماغ ندارم" صحیح است!

باران گفت...

دید مثبت داشتن خیلی زیباست

هيچكس گفت...

سلام دوست خوبم
ممنون كه اومدي به وبلاگ من سر زدي هم وطن خوب و دورم
سرزمين زيبايي هستي نزديك ارتفاعات راكي جاي ما را هم خالي كن و هميشه بنويس از مناظري كه ميبيني برامون عكس بگذار تا ما هم با شما همراه بشيم
من دوباره به روزم دوست داشتي سري بهم بزن