سه‌شنبه، تیر ۹

فلک آن رفیق من بود

چه گران فروشی ای چرخ و به جان ما بکوشی
عجبا بهات دادیم و هنوز می نجوشی
سر و جان نازنینان تو به هیچ می نسنجی
که دمی رها شدن را تو به ما نمی فروشی
به شهید ما نگه کن که سکوت کرد و جان داد
تو چرا سکوت کردی و چرا نمی خروشی
بجز از غرور مردم تو چه پایمال کردی
بجز از جنایت خود تو چیز را بپوشی
فلک آن حیات ، مرگ است ، که بی وی اش بخواهی*
همه آن شراب ، زهر است ، که بی وی اش بنوشی*
فلک آن رفیق من بود ، که از منش گرفتی
تو بگو به من که تا چند ، توانم این خموشی
ز ازل حرام زادی که حرام باد بر تو
گر از این سپس بخواهی که دمی سیه نپوشی

(مهران راد)

بشنوید ( باتسکر از علی)

هیچ نظری موجود نیست: