بیتوتهء کوتاهی است جهان
در فاصلهء گناه و دوزخ
خورشید
همچون دشنامی برمیآید
و روز
شرمساری جبرانناپذیریست
آه، پیش از آن که در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی
درختان
جهل معصیتبار نیاکانند
و نسیم
وسوسهای است نابکار
مهتاب پاییزی
کفریست که جهان را میآلاید
چیزی بگوی، پیش از آنکه در اشک غرقه شوم
چیزی بگوی
هر دریچهء نغز
بر چشمانداز عقوبتی میگشاید
عشق
رطوبت چندشانگیز پلشتی است
و آسمان
سرپناهی
تا به خاک بنشینی و
بر سرنوشت خویش
گریه ساز کنی
آه
پیش از آنکه در اشک غرقه شوم چیزی بگوی
هرچه باشد
چشمهها
از تابوت میجوشند
و سوگواران ژولیده آبروی جهانند
عصمت به آینه مفروش
که فاجران نیازمندترانند
خامش منشین
خدا را
پیش از آن که در اشک غرقه شوم
از عشق
چیزی بگوی
<شاملو>
باغ گلستان: گولوستان باغی
۱ روز قبل
۸ نظر:
ظاهرا که درسته
درود
ممنون كه سرزدي
درمورد وبلاگت فكر مي كنم بهتره بخونم تا اينجاش برام جالب و با ارزش اومده
زمین می چرخد
به دور و برش نگاه میکند
و نمیبیند شاملو را
نمیداند سالهاست
ما بذر شعر را در دل او کاشتیم
و به رغم قول فروغ
جوانه ی او را ندیدیم.
۲
نه کسی میآید
نه کسی میرود
از شعرهای تازه اش خبری نداریم.
سخت است
تنها
مخاطب شعر سرکشانه ی خود بوده باشی،
تنهایی
دل آدم را سیاه میکند
حتی اگر
پوینده و مختاری
همسایههای تو بوده باشند.
۳
بی پا
از موانع مرگ میپرید،
بی پر
به جهانی دیگر پرکشید،
غیبت کرده است و با همه مان حرف میزند،
چه شعبده باز غریبی!
چشم بندی می کرد
چشمت را میگشود.
۴
بس است دوره ی شاملو
زبان مطنطن و پرمعنا دیگر بس است
بیایید و بت شکنی کنیم
تانک ها، مسلسل ها،واژه ها را گرد آریم
شلیک! ...
اما
این بودازاده اثیری است انگار
و گلوله ها
از نور و ابر و پنبه عبور میکنند.
۵
مرگ
با پر و بال فلزی رسید
« این ماشین سرد را به کوچه ی پهلویی هدایت کنید» (شاملو گفت)
و راننده ی مرگ
با سر و روی خاک آلود گفت:
«مأموریم و
معذور»
و پای بریده شاملو را میدیدیم
که در پی کامیون راه افتاد.
(دكتر شمس لنگرودي)
ممنونم دوست خوب که کلی خاطره رو برام زنده کردی.
من تاکنون نتونستم هیچ ارتباطی با شعر نو برقرار کنم. چندباری سعی کردم، نتیجه نداد. این بار هم هرچه این شعرو بیشتر خوندم کمتر فهمیدم. فقط یه نکته، چرا در ابتدا میگه: «عشق رطوبت چندشانگیز پلشتی است.» ولی در پایان میگه: «پیش از آن که در اشک غرقه شوم، از عشق چیزی بگوی.» مگه این عشق رطوبت چندشانگیز پلشتی نیست؟
دوست جون ...بیا ...به یه بازی دعوتت کردم ...
چيزي بگو
خواهش مي كنم . در خدمتيم
همون روز خوندم پستتو ولي چون حالم خوش نبود كامنت نذاشتم كه حال بدمو منتقل نكنم .
:-*
ارسال یک نظر