پنجشنبه، آبان ۲۴

کشتی ها رفته بود که ما زاده شدیم

غروب خلیج-2
غروب خلیج-1

کشتی یونانی به گل نشست



۷ نظر:

ناشناس گفت...

منظره خیلی قشنگیه، فقط اینکه من اصلاً دلم نمیخواد که جای ناخدای اون کشتی به گل نشسته باشم :D

عمو اروند گفت...

و ما هم که زاده شدیم، بسیاری کشتی‌ها رفته بودند

ناشناس گفت...

يك كشتي تنها
يك درياي بزرگ
و شايد بك قلب تنها
نوشته ها و عكسها همه در مورد تنهائي هستند
اي كاش اين حس هيچگاه وجود نداشت
httP//otherday.blogfa.com

ناشناس گفت...

سلام
رسيدن بخير
عكس هاي قشنگي اند.
دستتون درد نكنه.
موفق باشيد

ناشناس گفت...

نگاهت هنر مندانه است
خيلی قشنگ بود
اما فکر کنم حس ربطی به دختر و پسر بودن نداره و ديگه اينکه اون صحنه رو (دختر دست فروش و پسر معلول که روبروش نشسته بود) جايی ديدم و به کسی نگيا؟:)نشستم واسشون حرف در اوردم

ناشناس گفت...

جنوب بودي؟

ناشناس گفت...

تو به يک بازی عاشقانه دعوت شدی!