در مردم نابغه عواطف سودایی ضرورت طبیعی است . حتا عفیف ترین آن ها، بنهون یا بروکنر پیوسته باید عاشق باشند:همه ی نیروهای انسانی در ایشان دارای روحی سرکش است ؛ و چون تخیلشان این نیروها را به خود می کشد ،مغزشان دستخوش سوداهای دائمی است . بیشتر اوقات اینهمه شعله هایی زود گذر است ؛ یکی دیگری را از میان بر میدارد ، و همه شان در آتش اندیشه ی آفریننده جذب میشوند. ولی همین که گرمای این کوره دیگر روح را سرشار ندارد، روح بی دفاع در دست سوداهائی که نمی تواند از آن بشکیبد اسیر میگردد؛ روح سوداها را میخواهد ، آن ها را می آفریند ؛ وناگزیر است که آن ها او را بدرند ...و گذشته از آرزوی تندی که درتن چنگ می زند، نیاز مهربانی نیز هست، وهمین مردی را که زندگی کوفته اش کرده و فریب داده است به آغوش مادرانه ی زنی تسلی بخش می کشاند. ومردان بزرگ بیش از دیگران کودک اند
"ژان کریستف،رومن رولان"
پ.ن: من که نابغه نیستم بدونم، راست میگه؟ بعنی اراده کشک؟
۱۱ نظر:
من اصلا نفهمیدم چی گفت. که بگم راسته یا نه.
فکر کنم خیلی نابغه بیدم:))
تو اگه نابغه هم باشي فرقي نميكنه چون مرد نيستي كه بفهمي راست ميگه يا نه
این دوستانمون چیزی در مورد زنای نابغه نگفتن؟
من صرفاً گفتم یه نفر همراه برای شام
تو تا کجا رفتی؟!
خیلی...
سلام
بالاخره من تونستم از اينجا يادداشت بنويسم.
مطلبتون جالب بود ولی من نفهميدم منظ.ر نويسنده چيه
موفق باشيد
يادداشت قبلی رو من نوشتم. ببخشيد اسمم رو ننوشتم
poste kheili khubi bood!be moghe !
آه... عروسک تنهایی من
چشم هایت چرا مرا همراه نمی شوند ؟
وقتی بازوان پرز امیدمن
تو را هم آغوش می شود....
و لبان خشکیده من ...
همينطوري يعني عاشقي؟
عشق تو فراق معلوم نيست واقعا چيه. بايد به وصال برسي. اگه بازم عاشق موندي اونوقت عشقه. حالا تو فراقي يا وصال؟!
ممنونم که اینقدر دقیق تحلیلم کردی!!! پس بگو چرا اینقدر در مغزم سودا به پاست D:
ارسال یک نظر