چهارشنبه، آبان ۴

سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پابرجاست


می خواهم باز بنویسم مانند آن روزها. آن روزهایی که شاید دیگر باید گفت روزی، روزگاری. می خواهم بنویسم مانند روزگاری که شهری بود سپاهان نام و رودی جاری که به زنده رود شناخته می شد. با پلهایی که هیچ کجای جهان نظیری برایش نیست. با مادی ها و چشمه ها. میخواهم بنویسم مانند همه ی آن زمانی که گز می کردیم تمام مسیرت را. حظ می کردیم از غروب هایت. آبان ماه و زنده رود و پرندگان مهاجر. انعکاس طیف نارنجی غروب پاییزپل هایت. خزان هایی که زیبا بود ، دلگیر نبود ، عاشقانه بود. یادت می آید آن روزها را؟ نمی گویی که اینها همه بهانه است برای ننوشتن. ملامتم نکن به کم خواندن و کم نوشتن زبان مادریم. اگر هیچ کس نداند تو نیک آگاهی از ارتباط نوشتن های من با روانی تو. با جاری بودنت.خشک شدنت دست مرا ، دل مرا هم خشکاند. چه قدر همه دوستت داشتند. عارف , شاعر , عاشق ، خوب ، بد ، زیبا ، زشت، مظلوم ، ظالم، مقروض ، بدهکار ، بی کار ، خوشحال ، همه و همه یک چیز مشترک را دوست داشتند؛ "تو را ". تو که بودی ، تو که باشی؛ امید هست ، زندگی هست . قلب شهر می تپد. لبان خشکت قلبم را به درد می آورد. دیدی سی و سه پل هم طاقت نیاورد. ای کاش بازگردی. خاطرات ما را افسانه مکن. وقتی میروی ، وقتی دور می شوی خاطراتت بیشتر خودنمایی می کنند و هرگاه سفری داری می خواهی تمامشان را باز احساس کنی. بروی به همان مکان ها تا بشود سوار شوی بر اسب زمان. اگر تو نباشی ما هم افسانه می شویم.خاطراتمان هم می میرند. از ما به سرزمین سپاهان درود رسان.  باور نمی کنم بهشت  جهنم شود. باز آی و درد قلب ما را با تپشت التیام بخش. باز آی ای عشق کهن ، ای زنده رود... 

۲ نظر:

یاس گفت...

زنده رودِ خوابیده ای که عادت نداریم به مرده بودنش. چقدر جا خوردم اولین باری که خشک و خالی دیدمش!

مانی گفت...

مدیران نالایق ویرانی ایران را سرعت داده‌اند. تا کی از خواب برخیزیم...
---
نوشته‌ات را دوست داشتم. از دل برآمده بود.
---
امیدوارم در غربت خیلی سخت نگذره و شادمانی‌ات را باز ببینیم :)