چهارشنبه، بهمن ۶

چشمهایم


همیشه به همسرم، مادرم و پدرم غر می زنم که آدم باید به خودش برسد و حتما هر از گاهی چکاپی برود. ولی در مورد خودم خیلی سستی میکنم. چشم های من هیچ گاه ضعیف نبوده. از خوب هم خیلی خوبتر می دیده همیشه.این حرف یک چشم پزشک است. اینجا که آمدیم ،نور خیلی ضعیف بود. چه بیرون ،چه داخل خانه ها. نصف ساعات شبانه روز را هم که باید به مانیتور نگاه کنیم. چند مدتی بود که حس میکردم دور را خوب نمیبینم. ولی آن خیلی دور بودو خیلی ریز. هفته گذشته یک نوشته ریز را از دور ندیدم. یعنی همه را هاله دار می دیدم. طوری که خوب نمیشد تمیز داد. اگه هم میفهمیدم به علت این بود که حدس می زدم. فکر میکردم همه اینطوری می بینند این را احتمالا. به دوستم میگویم این رامیتوانی بخوانی ؟پاسخ آری است. بدون فشار به چشمت؟ بله. میفهمم نسبت به قبلم خوب نمیبینم. یک نفر چراغ را می زند. خوب می بینم. می گویم از نور بود. چشم دوستم زیادی خوب است احتمالا. وباز بی خیال پزشک و این صحبت ها میشوم.  دیروز یکی از دوستان ایرانی را تا وقتی سلام نمیکند نمیشناسم. عذر خواهی میکنم . به گمانم طبق معمول حواسم جای دیگری است. کلا من همیشه معروف بوده ام به اینکه در کریدور ها کور می شوم. البته به این خاطرکه عادت دارم در این گذر ها در درون گرایی ذهنم برنامه ها و کارهایم را مرور کنم.پس طبیعی است. جدی نمی گیرم . ساعت 5:30 بعد از ظهر است. از پله بالا می آیم. حسی به من میگوید کسی را الآن میبینم ولی استادم را از 5 متریم نمیشناسم. آبرو برایم نمیماند. از همان فاصله کلی حال و احوال میکند. خجالت میکشم. هرچند که خرابکاری نمیشودو باز می گویم این کریدورها بیش از حد تاریک است. پذیرش ضعف چشم، حال به هر دلیل که باشد بعد از 25 سالگی نشدنی است...

۱۱ نظر:

هیچکس گفت...

ببین رفیق جان قبل از اونکه نظرم رو در مورد متن بگم میخوام بگم که گیرایی متنت جدای از مفاهیم مدیون یک قلم فوقالعاده قوی و روان و سلیس است تهدیدی که برای یک نویسنده خارج از کشور وجود دارد این است که کم کم از بستر اجتماعی خودش دور افتاده و به مرور این توانایی ذاتی را فراموش میکند توانایی که چیز کمی هم نیست و من معتقدم قلم شما این ذوق لازم را دارد و حیف است که رهایش کنی
دوما اینکه دختر جان چشم و چال شما از قرار ضعیف و نوع آستیگمات است و اگر به آن نرسی به مرور بیشتر میشود و کاری هم به سن و سالت ندارد بهتره بهش برسی رفیق

مهتا گفت...

به هر حال باید جدی بگیریش!

باد صبا گفت...

سلام
خواهش می کنم مواظب خودتون باشید.
همیشه سلامت باشید.

عمو اروند گفت...

حب، دختر عالم غیر مُتعلّم و واعظ غیر مُتُّعِظ همین است دیگر!
بعدش هم، چشمان منم تا چهل‌ساله‌گی‌ام عیب و ایرادی نداشت. تصادفن من مواظب‌ بودم به چشم‌پزشکی در وطن مراجعه‌کردم و ایرادی نداشت. اما چندروز بعد با کمال شگفتی نوشته‌ی روی یک شیشه‌ی دارو را نتوانستم بخوانم. به چشم‌پزشک دیگری مراجعه‌کردم که بهم عینک مطالعه داد.
تو که مرا خوب می‌شناسی اگه دوستات ایراد گرفتند که چرا این عمو عربی نوشته بهشان بگو از همکلاسی‌ها رهبر معظم بوده‌است.

میو گفت...

بالاخره پیر هم میشیم دخترم!!!! (شکلک من خیلی بدجنسم آخ جون که حرصت دراومد)

پگاه گفت...

به عمو اروند:آخه عمو جان شما 40 سالگی پیر چشمی گرفتید. طبیعیه. من در 27 سالگی از نوع بچه های راهنمایی چشمم ضعیف شده نه پیر چشمی...

آرمین گفت...

ای بابا فرنگ به همه می سازه تو چرا اینطور شدی؟
ممنون بابت احوالپرسی.

داستانک گفت...

این ضعف ها ی جسمانی قابل جبران است.
آنجا که گفتین استادتان را از 5 متری نمی شناسین خندیدم ، خنده ام از خجالت شما بود ببخشید :)

دونقطه گفت...

واقعیت ها را منطبق بر خیال می نویسید ، شاید نا خواسته . اما این خوب است .

مالزی نشین گفت...

بیا سرت غر بزنم: آدم باید هر از گاهی به خودش برسه!!!!!!

رضا گفت...

به گمانم پذیرش عینک در هر سنی راحت‌تر از پذیرش کشیدن دندون است!!!!