چهارشنبه، دی ۸

تعطیلات نوشت ؛ لحظه به لحظه...


1-     شب یلدای خوبی بود. یلدای دوم ، یعنی شب چله ی واقعی را یه جور متفاوت گرفتیم. یعنی تصمیم گرفتیم بیشتر به یلدای ایرانی شبیهش کنیم. یعنی جای اینکه مثل همیشه بیشترش به پایکوبی بگذره ، تصمیم براین شد که بعد از کمی توضیح در باره ی یلدا و پیشینه ی زیباش و بعداز حافظ خوانی گروه های کوچک تر شدیم و بازیهای مختلف انجام دادیم . در این میان من را هم این جماعت مجبور کردن ساز بزنم. یعنی جُک سال...
2-     از اون جایی که ما هیچ علاقه ای نداریم توی برف بریم سفر در شهر ماندگار شدیم. شب کریسمس بچه هایی که مث ما در شهر بودن گفتن بیاین دور هم باشیم. خلاصه دور همی و گپی و ... خوب بود.
3-     یکشنبه دومین سالگرد ازدواج ما بود و اون روز هم به خوبی تمام شد. البته دو روز قبلش هم از ایران بسته ای به مناسبت سالگرد ازدواجمان رسید که کلی محظوظمان کرد.
4-     دوشنبه هم که حراج های باکسینگ دی شروع میشد . قرارمون بود صبح دوشنبه 5:45 . چه برفی هم شد. اصلا مگه میشد جلوت را ببینی. با این وجود ساعت 6 صبح حسابی شلوغ بود و صف ها طولانی. ساعت 7:30 صبح رفتیم تیم هورتونز صبحانه بخوریم. خدا این تیم هورتونز را از کانادا و ایرانیها را از تیم هورتونز نگیره . بعدش رفتیم باز خرید و خلاصه 6 صبح همان و 4 بعد از ظهر همان. شب هم کاملا مردیم. از 9 شب تا 9 صبح روز بعد یعنی امروز خواب بودیم.
5-     امروز هم رفتیم شب فیلم و فیلم ایرانی "به رنگ ارغوان " دیدیم. من و همسر خان دیده بودیم با این وجود باز هم دوست داشتیم ببینیم. فیلم خیلی خوب و عمیقی بود...
6-     چند مدت بود دلم کتاب جدید فارسی میخواست. معمولا جز کتابهایی که تصمیم میگرفتم بخونم وبلاگ ها هم اگه چیزی مینوشتن یادداشت میکردم. باران از "خانم دلوی" گفته بود و زنجبیل از "در حضر". در این تعطیلات "خانم دَلُوِی" را خواندم. بد نبود ولی آنقدرها هم خوشم نیومد. " در حضر" را هم از امشب میخوام شروع کنم.
7-     اندر احوالات سه تارهم چند نت خوب پیدا کردم تمرین کنم که البته هنوز فرصت نشده.
8-     دیگه همین ولی اینطوری راضی نیستم. کار مفیدش کم بود...

۱۶ نظر:

مهتا گفت...

بقیه تعطیلاتت هم خوش بگذره خانمی

رضا گفت...

به خدا حوصله داري باکسينگ دي رفتي خريد! ;)

دونقطه گفت...

فکر می کنم آرمان من و آرزوی شما با هم فلنگ را بسته اند . قضیه ی این خواسته های برباد رفته عجیب بو می دهد ...

قطره باران گفت...

تو رو خدا یه کم برف برام بفرست....اینجا خشکسالیه متاسفانه....به جای من برف بازی کن و فریاد بکش....

استوانه گفت...

مبارک مبارک
هم یلدا و هم سالگرد ازدواج

محمود گفت...

سلام
سالگرد ازدواج مبارک
...
راستی منظورتون رو از کامنتی که برای شعر من گذاشته بودین نفهمیدم... «میام»؟؟؟!!!

سید مجیب گفت...

سلام
سه تار
غریبی
...

maryam.E گفت...

تو آخه تو غربتی خواهر و ما تو غربت تنمون

هیچکس گفت...

من یک کتاب بهت معرفی میکنم نمیدونم چطور تیپی برای مطالعه داری یکی برای مطالعاتی متفاوت و عمیق نوشته فاطمه مرینسی به نام زنان پرده نشین و نخبگان جوشن پوش و یکی هم یک کتاب با ماهیتی زرد ولی جذاب به نام ژان دوفورت و دختر چشمه هر دو کتاب به زبان فارسی ترجمه شده ترجمه های خوبی هم داره و فوقالعاده جذابه

هیچکس گفت...

روی هم رفه تازگی ها نوشت های فارسی به ویژه اونهایی که در زمینه ادبیات سیاسی و اجتماعی و نقد جامعه ایرانی نوشته میشه کارهای قوی از آب دراومدن مثلا نوشته های تاریخی و سیاسی مسعود بهنود ( کشتگان بر سر قدرت ، یا نوشته آنچه مادر برایم میخواست از یک نویسنده که من یادم نمیاد و یا عشقهای زیر بازارچه از همین نویسنده فوقالعاده جذاب هستند در دنیای شعر و شاعری هم شعرهای هلیا صدیقی رو من خیلی دوست داشم

هیچکس گفت...

من هم به روزم

باد صبا گفت...

سلام
چه خوب که خوش گذشته.
ببخشید با تاخیر سالگرد ازدواجتون رو تبریک می گم.
موفق باشید و به امید فردایی بهتر

maryam.E گفت...

ادبیات فارسی. علامه طباطبایی

afshin گفت...

[گل] درود گرامي - [گل]

بخشي از چکامه مام ميهن را برايتان ميگذارم باشد که همه ما از آن پند گيريم ..


در این خاک زرخیز ایرانزمین

نبودند جز مردمی پاک دین


همه دینشان مردی و داد بود

وزآن کشور آزاد و آباد بود


نگفتند حرفی که ناید به کار

نکشتند تخمی که ناید به بار


چو مهر و وفا بود کیششان

گنه بود آزار کس پیششان


همه بندة پاک یزدان پاک

همه دل پر از مهر این آب و خاک


پدر در پدر آریائی نژاد

ز پشت فریدون نیکو نهاد


بزرگی به مردی و فرهنگ بود

گدائی در این بوم و بر ننگ بود


کجا رفت آن دانش و هوش ما

که شد مهر میهن فراموش ما


که انداخت آتش در این بوستان

کز آن سوخت جان و دل دوستان


چه کردیم کین گونه گشتیم خار

خرد را فکندیم زین سان ز کار


[گل] ** خداوند نگهدار ایران باد ** [گل]

گلادیاتور گفت...

صبح ها با آفتابگردان
تمام نانواهای محله مان را
گردن می زنم و
عصر ها با خدا
شطرنج بازی میکنم
روزگار خوبی است
فقط تو را نمی بینم
شایعه شده با
فرشته ها از خانه فرار کردی
اما آنها هم تورا
قال گذاشتند ...

عسل مهر گفت...

سلام تعطیلات پر ثمری بوده موفق باشید.