می گریزد.
خورشــید از غــم، با تمام غرورش پشت ابر سیاهی، عاشقــانه به گریه
می نشیند.
من با قلبی، به سپیدی روز،
با امید بهاران، می روم به گلستان هـمچو عطــر اقاقی، لا به لای درختان
می نشینم.
باشد روزی، به ندای بهـــــــاران، روی دامن صحــــــــــــــرا، لاله روید
شعــــر هستی، بر لبانم جــــاری، پر توانم آری، می روم در کـــــوه و
دشت و صحرا
ره پیمــــــای قله ها هستم من، راه خود در طــــــــــوفان، د ر کنار یاران
می نوردم.
در کوهستان، یا کویر تشنه، یا که در جنگلها،
رهنوردی، شاد و، پر امیدم
دارم امـــــــید، که دهـــــــد، سختی کوهستان، بر روان و جانم
پاکیِ این کوه و دشت و صحرا
باشد روزی برسد، شعـــر هستی بر لب،
جان نهـاده بر کف، راه انسانها را در نوردم
شــــعر هستی، بودن و کوشیدن، رفــــتن و پیـــوستن
از کژی بگسستن جان فدا کردن در راه خـــــــلق است.
۱۳ نظر:
قشنگ هست .. مرسی
عاشق ِ پائیزم !!
پگاه جون همیشه برای کامنت گذاشتن مشکل دارم اینجا :( منو ببخش همیشه میخونمت تو ریدر
ziba boud.be nedaye bahar. jan fada kardan dar rahe khalgh, emrouz manaye digari darad.
قشنگ بود..
خوب بود
خوب بود
خوب بود
موسیقی به ضربان قلبت نزدیک تر است ...
سلام دوست عزیز.انتخاب زیبائب بود. با این اشعار پائیز عاشقاته تر می آید...
زیبا نوشته بودی...
زیبا نوشته بودی...
سلام پگاه جان بسیار وب خوبی داری ممنون که بهم سرزدی تا پیدات کنم. عاشق عکس زاینده رودتم که خاطرات 28 سال زندگی در کنارش رو برام تداعی کرد...........مرسی شاد باشی
تو هم مثل من عشق پاییزی ! خدا وکیلی هیچ فصلی مثل این فصل نیست ! غمگین و افسونگر و رنگین ! بیش از حد زیباست ! این شعر و این متن هم معرکه بود ! حقش است بپرسم مال خودت بود !!!؟ این به آن در که نوشته بودی واقعی بود کل خاطرات ما رو بردی زیر سئوال دم بریده
ارسال یک نظر