سه‌شنبه، تیر ۱۵

نسیم تابستان

گاه یک صدا، یک طعم خوش، یک رایحه یا نسیمی خنک می بردت به سالها پیش ،خیلی پیش. سالهای بی غل و غشی که همیشه دلت میخواست بزرگتر شوی و نمیفهمیدی چه کوتاه است این دوران. روزگار کاغذ و نامه ، روزگار صفا و صمیمیت ، روزگار درس و مشق و مدادرنگی و کاردستی، ایامی که شاید دغدغه ای اگر بود در شب امتحان خلاصه میشد و بعد از امتحان انگار که دیگر هیچ غمی وجود نداشت و همه اش میشد خنده وشادی ،فرهنگ و هنر، تفریح و بازی و خانه ی مادر بزرگ...

امشب درهای بالکن را باز باز کرده ام. نمیدانم ، انگاراین سالهای آخردر ایران این شب ها را لمس نکرده بودم و یا اگر هم معدود زمانی در چنین هوایی بودم آنقدر ذهنم شلوغ بود که جز خنکای نسیمش بیشتر نبینم .نمیدانم از زندگی شدید ماشینی بود یا آنقدر هوا گرم و آلودگی زیاد که تنها راه خنک شدن کولر. ولی امشب این در باز و ورود این نسیم ملایم روحم را نوازش داد و سفری نوستالژیک در زمان را برایم به ارمغان آورد. در باز باز باز است و خنکی این نسیم بعد از آن روز داغ بسی دلچسب و من روی مبل در حال وبگردی.همه چیز در یک لحظه متوقف میشود و سفر آغاز. خانه ی مادر بزرگ است و تابستان و ایوان و حیاط شسته شده و حوض سنگی زیبای پر آب وفرشهای تمیز پهن شده روی ایوان و گل های قرمزهندوانه و گرمک و خربزه چیده شده در ظروف. صدای بازی برادر و چشم به در بودن پدربزرگ و مادر بزرگ برای آمدن فرزندان و دفتر نقاشی ات با آن داستان های دنباله دار جلوی چشمت و لذت زندگی...

آری این همان نسیم است. این همه راه را از آن سال ها آمده تا چند دقیقه تو را مهمان لحظه های ناب کند و سوغاتش پس از این راه طویل دلتنگی است ،یک دلتنگی زیبا با لبخندی بر لب وگونه ای نمناک...

۱۳ نظر:

پویان ( پ-البرز) گفت...

گاهی حتی یک ستاره ی کم سو در آسمان می تواند خواب هزار آسمان را به تو هدیه دهد...
زبان مهر ما شاید همین گفت و گوی کوچه ی دلواپسی من و توست... آهای.....خبر از دلم نداری که می پرسی؟ کاش همه ی دل ها با نوازش قطرات باران نسبت داشتند ... آخ بهانه بهانه ... تنها تکرار نام تو بود که می گفت بارانی نباش اما حالا دیگر خاکستر دل بارانی ام را هم باد برده است...دیدار ما نمی دانم آنسوی کدام فراموشی خواهد بود...
شاید به آنسوی ماه...
قرار ما دل به دریا زدن و سیراب شدن بود یادت نیست؟ قرار ما تشنگی نبود ... قرار ما دلتنگی نبود... قرار ما بی چراغی در شبهای تار نبود...
دیگر حرفی نیست... سفارشی نیست...
جان تو و جان نگاه دردمند من در آخرین دیدار...

امیر گفت...

مگه این که نسیم خنک شب های تابستونی رو فقط بشه توی خاطات پیدا کرد. مردیم از گرما اینجا.

دونقطه گفت...

تکرار این اغراق همیشگی ، در نبود کودکی از دست رفته ی بی زبان .

هيچكس گفت...

سلام رفيق
اين متنت كلي ما را هوايي كرد جاهايي از آن آدم را ميبرد به ظهرهاي گرم تابستان كودكي و سرخوشي و دل خوشي بي تشويشي كه آن روزها بود ديگر اين روزها نيست ! اين روزها كه تابستان برايم كابوس است و زمستان دلتنگي و بي حوصلگي
خلاصه آنكه خيلي وقت اشست مثل آن روزهاي تابستان به هوس آبتني تني به آب نزده ام كه به دل بنشيند !
من هم دوباره به روزم

باد صبا گفت...

سلام
دستتون درد نکنه خیلی قشنگ بود.
شبیه حسی که شما داشتید به خواننده ها هم منتقل میشه
موفق باشید و به امید فردایی بهتر

خوشه چین گفت...

چرا، با وبلاگ فارسیت هم شناختمت ولی خودت گفته بودی که توی وبلاگ انگلیسیت قراره حرفهایی بزنی که اینجا نمیزدی. خوب اینجوری باعث میشه بهتره بشناسمت دیگه.

ناخنگیر گفت...

همان که لذت زندگی بود..

maryam.E گفت...

آره منم نوستالجیک شدم. معلممون تو کارنامه نقاشیمو 16 داد. همه چی 20 نقاشی 16. مامانم هم کلی دعوام کرد که چرا شلخته ای و خط خطی میکنی که معلم بهت 16 بده

زنجبیل گفت...

چرا وبلاگت یه جوریه که فقط اخرین پست و نشون میده و ارشیوش هم موضوعیه فقط !! بابا شاید یکی لینکی رو که پست قبل گذاشته بودی گم کرده باشه بخوادش دوباره ! اه D:

زودياك گفت...

درود

مرسي. اين متنتون ما رو كلي هوايي كردو رفتيم بالا و اومديم پايين.
ممنونم، زيبا بود.

محمود گفت...

اوه... نوستالژی...
...
عالی بود...

باد صبا گفت...

سلام
ببخشید که حق به حقدار رسید
البته هلند تیم خوبی بود و از بردش جلوی برزیل خوشحال شدم

مهدی صدیقی گفت...

چقدر این متن رو دوست داشتم ... همون بار اول که خوندمش گیر افتادم توش
دلتنگی های آدما حد و حصر نداره فقط هست گاهی لذت بخشه و گاهی آزار دهنده...
الان در حال تجربه ی دلتنگی ِ آزاردهنده م
درضمن
نامرد بودن ربطی به مرد و زن بودن نداره ...
و نفرتی !