پنجشنبه، فروردین ۲۷

آه من ، آه باران

یکم : دچار سکوتی در باب وبلاگ نویسی شده ام که که برای خودم هم جالب شده.

دوم: یه پست عکاسی از باغ پرندگان آماده کرده بودم که تازه یادم آومده پستش نکردم . می بینی اوضاعم را؟

سوم: بالاخره کتاب "صدسال تنهایی "مارکز به ترجمه ی بهمن فرزانه را خوندم . این که میگم بالاخره به این علت هستش که از زمانی که قصد خوندنش را گرفتم تا حالا دقیقا دوازده جلد کتاب خوندم. اوایلش از اینکه ملت این همه ازش تعریف میکنن تعجب کرده بودم تا اینکه الآن خودم هم از ش تعریف میکنم مثال درست و به جایی از واقعیات ما انسانهاست هرچند تخیلش که هنر نویسندگیست زیاد ولی تخیلاتی واقعی و عینست.

چهارم: دارم کتابی به نام "سقوط اصفهان" به روایت "کروسینسکی " و باز نویسی سید جواد طباطبایی را میخونم که خواندن آن را به همه توصیه میکنم . البیه نمیدونم اینجا هست یا نه.

پنجم:این یکی که البته برای خودم تنها خبر خوشیه اینه که این روزها تمرکز فوق فعال و بالای سن هفده سالگیم اومده سراغم.

ششم: دیروز یک بسته از طرف آقای همسر برایم رسید حاوی "آه باران" شجریان و کنسرت علیرضا قربانی و کامکارها . که البته فرصت دیدن کنسرت را هنوز پیدا نکردم.

هفتم: ( مهمترین ) این جدید ترین اثر استاد محمد رضا شجریان " آه باران" را به همه پیشنهاد میدم خیلی زیباست ضمن آنکه نغمه ای نهفته دارد و بغضی که هم نگرانت میکند و هم زیبایی مفرطی رادر خود جای داده که تو را به عالمی دگر وارد میکند . و در مایه ی دشتی است.
توضیحات بیشتر را از اینجا بخوانید



ریشه در اعماق اقیانوس دارد-شاید-
این گیسو پریشان کرده
بید وحشی باران
یا,نه,دریائی ست گوئی ,واژگونه,بر فراز شهر ,
شهر سوگواران
ریشه در من می دواند پرسشی پیگیر,با تشویش :
رنگ این شب های وحشت را
تواند شست آیا از دل من ؟!
*
چشم ها و چشمه ها خشکند.
روشنی ها محو در تاریکی دلتنگ,
همچنان که نام ها در ننگ!
هر چه پیرامون ما غرق تباهی شد.
آه باران! ای امید جان بیداران !
بر پلیدی ها آیا چیره خواهی شد ؟!

۸ نظر:

مريمي گفت...

تو كه مي شناسي منو. تو كه ميدوني اين وبلاگ منه و نه خود من. تو كه ميدوني آرومم. عصبي نيستم هيچ وخ. پگاه آخه تو كه ميشناسي منو. تو ديگه چرا؟
شايد واسه اينه كه نديدمت خيلي وقته. كنكور ارشد پارسال بود اخرين بار نه؟ دلم تنگيدته. آه باران رو مي خرم. واسه تمركزت خوشحالم. موفق، مويد، اينا
:-*

مهدی گفت...

کتاب سقوط اصفهان رو دوبار خوندم. گذشته از تاسف برای اشغال اصفهان، نکته جالب، تفاوت دیدگاه یک کشیش مسیحی است با دیدگاه غالب بر فضای آن روزگار (دربار، روحانیون و مردم) در تحلیل مسایل اجتماعی. از این مقایسه میشه تا حدی اختلاف عمیق روحیه شرقی (بویژه ایرانی) رو با تفکر عقل گرای سودمدار غربی دید.
امیدوارم این کتاب رو نه تنها با دید مطالعه لحظات حساسی از تاریخ اصفهان بلکه برای آگاهی از روح، تفکر و اخلاق حاکم بر یک کشیش به نمایندگی از جامعه غرب بخونید.

عمو اروند گفت...

۱- من هم مدتهاست کتاب هزار سال تنهایی را در ققسه‌ی کتاب‌خانه‌ام گذاشته‌ام ولی حال و حوصله‌ی خواندنش را نداشته‌ام.
۲- این آقای سید جواد طباطبایی، مرد دانشمندی است. همکلاسی من بود و از همان زمان دانشجویی، جایش توی کتابخانه بود.
۳- این بلاگ گردانت را از نوع گوگلی بکن که بلاگ رولینگ کارش روبراه شدنی نیست.

بامداد صادق گفت...

به مهدی : بله دقیقا اتفاقا به همین خاطر هم پیشنهاد کردم راستی سال نوتون مبارک

به عمو : بله خیلی وقته تو فکرش هستم ولی فرصت نمیکنم و نو روز شما هم پیروز

Mody گفت...

سلام
خوشحالم که اوضاع و احوالت رو به راهه
راستی! توی فیس بوک ادت کردم (فکر میکنم)

مهدی گفت...

ممنون. سال نوی شما هم مبارک همچنین پیوند ازدواجتان فرخنده باد. آرزوی شادی و تندرستی برای شما دارم.

گیله دختر گفت...

پستت کلی با صفا بود . من صد سال تنهایی رو تو شرایط خیلی بدی خوندم و برای همین شدیدا افسرده شدم . باید یه وقت بهتر دوباره بخونمش! اون سقوط اصفهان رو که گمون نکنم اینجا بیابم . . و اما آه باران ... خیلی دلم میخواد بشنومش ! بوس و بیگ هاگ

باد صبا گفت...

سلام
جالب بود. (همه موارد)
موفق باشيد